باید تویهی شیش سالگی برای اون خرگوشِ اسم انتخاب میکردم.
نجّار | سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ
طی یه فرآیندِ نسبتاً تدریجی،برای کسایی که وارد زندگیم میشن،اسم مستعار انتخاب می کنم.حالا از بابت اسمشون،فامیلیشون،فرم بدنشون[لاغر و چاق بودن]،نوع حرف زدنشون،نحوهی رفتارشون،ظرفیتشون،میزان علاقهـم بهشون و چِمیدونم شاید در رفتن یه کلمه از دهنشون و هزار و یک واقعه ریز و درشت و ساده و عجیب و غریب؛خلاصه،هر چیزی که بشه یه نفر رو یه طور دیگه صدا کرد،طوری که کس دیگه ای صداشون نمی کنه.
مثلاً یادمه که اولین واقعه اسم گذاریم رویه بقیه،کلاس دوم دبستان بود و "محمد"ی که بغل دستم می نشست روی نیمکت آخر و سمت چپ کلاس؛یه خرده تپل بود و موهاشو شونه نمی کرد و هنوز اونطوری که بعداً اکتیو شد(در حد ADHDها)،اکتیو نبود؛[البته به این قضیه که اون موقع اینطوری نبود مشکوکم چون با این که کنار هم می نشستیم ولی خیلی با هم دوست نبودیم و بگذریم که اول تا سوم راهنمایی کمتر ساعاتی از روز بود که از هم خبر نداشتیم]،خلاصه که "فامیلی" ایشون یه پتانسیل عجیبی برای "اسمِ مستعار گذاری" داشت و یه روزی به صورت خیلی اتفاقی به خودم اومدم دیدم که دیگه کسی ایشون رو به اسم فامیل صدا نمی کنه و همه دارن یه چیز دیگه بهش میگن،و خُب کار،کارِ من بود.عنوانِ تازه ایجاد شده این عبارت بود[شَستَکِ آری،دولول سواری] و دوستان برای این که نخوان خیلی زحمت بکشن بهش می گفتن شَستَک.محمد هم خیلی بزرگوارانه ایگنور می کرد قضیه رو چون واقعاً خیلی "جنبه دار" بود.بعد از اون یه چن تا اسم دیگه گذاشتم که یادم نمیاد ولی تویه اون دوران راهنمایی به خاطر جوشـایی که می زد، بهش می گفتم جوشی، یا مثلن یه گرمکن سفید داشت که فک کنم مالِ داداشش هم بود[من برای داداشش هم اسم گذاشته بودم؛[گاد :)) ] ]، و اون می پوشیدش،که چون خیلی سفید بود و یه کم هم گُشاد،بهش می گفتم "کفنپوش" یا مثلاً همون موقع ها دماغش گنده شده بود بهش می گفتم "آقای دماغ" و هزار و یک لقب موقت و دائم دیگه،که کم و بیش رایج می شدن بین بقیه،ولی خُب گفته میشد؛و خُب همهی اینا در حالی بود که خودم اصلا دوست نداشتم کسی منو به غیر از اسم خودم صدا کنه و اگه می کرد ناراحت می شدم یا یه طوری بهش می فهموندم که ببنده دهنش رو. [ :-" ] و گذشت و گذشت تا اینکه یه زمانی [که نمیدونم دقیقاً کی بود] قضیه برام روشن شد که "اسمگذاری" با اینکه خیلی حال میده و کلاً فاز فانی داره ولی کار خیلی بدی تعریف میشه[از لحاظ اخلاقی انسانی مثلاً] مخصوصاً که طرف مقابل رو به هر دلیل کوچیک و بزرگی برنجونه،کما اینکه مثلاً همین محمد فوق العاده با جنبه شاید nتا برخورد و دعوا و قهر و ناراحتی،با کسایِ دیگه ای که اونو با اون القاب صدا می زدن هم داشت و مثلاً ماهانه میشد ناراحت شدن چن نفر رو سر این موضوع حس کرد و تو[یعنی من] تویه اون ناراحتی و اون بدیِ اونا سهیم می شدم در واقع؛و با این فرض و اوصاف،تصمیم گرفتم که تقریباً ترکش کنم این حرکت اسم گذاری رو.تا حد و حدودِ زیادی.[اون تایمای عجیب شدگی متوسطه].
همیشه از کسایی که برای مثلاً یه شیء از زندگیشون اسم انتخاب می کردن خیلی راضی بودم،و حرکتشون رو دوست داشتم و کول فرض می کردم،ولی منِ از همه جا بی خبر،همچین حرکتایی نزدم تقریباً هیچ وقت."شاید اگه تویه شیش سالگی برای اون خرگوشه که تویه سیزده سالگی داشتم،اسم انتخاب می کردم،خیلی لازم نمیشد خلاقیتمو صرف اسم گذاری رویه آدما کنم.[البته،البته،نیاز نیست بگم ولی می گم که این اسم گذاری خیلی حال میده فی ذاته.].بَله. [ /: ] [ :)) ].
×بشنوید Song For Eli رو از Andrea Bauer.
×عکس از محسن علیایی.
×پی نوشت:این پستو دقیقاً پنج ماه پیش نوشته بودم.هیجدهِ مهرِ نود و چهار.

- ۲ نظر
- ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۳