اِفاضاتی از زندگانی مَن

[.به شما ارزانی]

اِفاضاتی از زندگانی مَن

[.به شما ارزانی]

واعجبا!

نجّار | دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۲ ب.ظ
من کلاً آدم متوسطیم.متوسط رو به پایین؛در عین حال خیلی هم پُررو ام.یعنی گاهاً مثلاً از روی ظاهرِ بقیه،طبقه اجتماعیشون رو حدس می زنم،در موردشون قضاوت می کنم،ازشون فاصله می گیرم،بهشون نزدیک میشم،لبخند می زنم،اخم می کنم و غیره و ذلک و خُب این ماجرا بعضی موقع ها اون قدر مسلط میشه به من که حتی وقتی یه گربه رو می بینم که داره یه تیکه کباب رو،که رویه زمین افتاده می خوره،با توجه به این که از گربه و سگ و اینا حوشم نمیاد و می ترسم ازشون در واقع؛یه طورِ بدی به گربه نگاه می کنم که،تویی که همین طور برا خودت می چرخی وِلِ وِل،چرا گوشت گوسفند به این مفیدی رو می خوری[از نظر من طبقه اجتماعی گربه پایینه[چون بدم میاد ازشون]،باید بره آشغال بخوره مثلاً یا یه همچین چیزی]و دائم به خودم می گم همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز/بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد[جناب حافظ] و لحظاتی سر تکون میدم و از کادر حقارت خودم خارج میشم که گربه بیچاره غذاشو بخوره.نوش جان حاجی. 
وا عجبا!
  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • نجّار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی