آقای اس. و بی ام ان [جریان ت.]
نجّار | چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ
برایِ یه چیزی تایم میذاری ولی اون طوری که دلت می خواد پیش نمیره،برای یه چیزی اون طوری که باید وقت نمیذاری،ولی خیلی خیلی فراتر از اون چیزی که توقعشو داشتی کار جلو می ره و یه فرآیندی پیدا می کنه که می تونه موضوعِ یه خواب[رویا] باشه مثلاً.وقتی که دمِ آسانسور به دکتر ش. گفتم [که اساساً همچین پلنی نداشتم که باهاش حرف بزنم کلاً،همینطوری پیش اومد.] که ت. ؛؛ گفت من پیرم و نمی شناسم و وقتی گفتم واقعاً؟!!گفت که به اون آقا[با دست برگشت و اشاره کرد]بگو؛و سریع با آسانسور رفت.من رفتم سمت آقای اس. و گفتم شما آقای ساسانی هستین [ :-" ]،گفت اس. هستم،کارتون چیه؟و توضیح دادم براش.بدون هیچ پلنی؛و گفت که فلان و بیسار و من وقتی گفتم که narrow downتر لطفاً؛گفت که سه شنبه بیا بی ام ان تا در موردش یه brainstorm بزنیم و من بعدش مخالفت کردم که خیلی زوده و نمیام و گفت پیشنهاد من اینه به هر حال.من سرما خوردم و در راستاش کار خاصی نتونستم انجام بدم[به غیر از صبح سه شنبه و یه خرده سر کلاس]، و ساعت هشت و نیم هم که بابا زنگ زد و بیدارم کرد برایِ آقای اس. زنگ زدم [که اگه بابا زنگ نمی زد،به احتمال زیاد حتی براش زنگ هم نمی زدم.]و گفت ساعت دوازده بی ام ان باش.بازیِ احمقانه ی اون دوتا ملیجک؛به خاطرِ برداشتن دفترچه م و آشنا نبودن به آدرسِ دقیق،باعث شد که دوازده و بیست و پنج دقیقه برسم اونجا و زنگ زدم و آقای اس. گفت که بیست و پنج دقیقه تأخیر داری ولی بیا.رفتم با یه سری پُرس و جو اتاقو پیدا کردم و ایشون داشت با یه دانشجوی "ارشدتمام کرده"در مورد موضوع پایان نامَش صحبت می کرد که فهمیدم اوه،یارو از این کسایی که تویه سمت خودشون هیچی از وظیفه شون نمی دونن نیست؛و شاخ به نظر میرسه،یه شاخِ خوش فکر و روشنِ نسبتاً کامل.از اینایی که حرف طرفشو می شنوه تا آخرش میره جلو.[یعنی اینکه چن قدم جلوترن.].کارش که تموم شد با اون بنده خدا،به من گفت خب در خدمتم و بعد گفت صبر کنم زنگ بزنم پایین ببینم بچه های پایین دارن چی کار می کنن و با اونا هماهنگ کرد که بریم اونجا.رفتیم پایین و دو تا آدم با استایل استِریو تایپیِ علمی،شاخی [:))] اونجا بودن و سالن کنفرانسشون بود اونجا در واقع.خیلی کوچیک و جمع و جور.نشستم،از CV گفتن و یه خرده از ت. صحبت کردن و واقعاً بی نظیر بود،توقع همچین اتفاقی نداشتم.یه سری قرارا گذاشته شد و من واقعاً احساس کردم که بعد اِن سال یه جا با اعتماد به نفس حرف زدم و چه قدر راضی بودم،الان قرارا رو با ف. ، ا. و ن. گذاشتم و یه پلن برا ارتباط برقرار کردن با organizer ِ اونجا هم ریختم که امیدوارم جواب بده و اگه نشد و دیدم خیلی منطقی نیست باید دنبالِ یه راه دیگه بگردم.به قول اون خانمِ یا راهی پیدا می کنیم،یا راهی می سازیم. [ :) ]
×داشتم قشنگ درک می کردم که از کانزرویتیو بودنم به جوش اومدن،ولی یه خرده هم تحسین برانگیز نگاه می کردن که آخه یه بچه ی اِنقدی و اینقد محافظه کار. [ :)) ]
- ۹۴/۱۱/۲۱