اِفاضاتی از زندگانی مَن

[.به شما ارزانی]

اِفاضاتی از زندگانی مَن

[.به شما ارزانی]

.

|



فُرم وبلاگ.

نجّار |

معرفی استایل کلی وبلاگ برای راحتی شما و چند نکته.



نکته یک:وبلاگ رو اگه ممکنه با پی سی ببینین چون فُرم وبلاگ تویه موبایل ها به هم میخوره و برای من عذاب آوره به شخصه.

نکته دو:این پست رو پست ثابت می ذارم که همه ببینن پس لطفاً نیاین بگین وبلاگتو دیدم پسندیم و به منم سر بزن و فلان و بیسار.لطفاً زحمت پاک کردنشون رو گردن من نندازین،چون نگاه هم نمی کنم.گرچه شما ها وارد خود پست می شین و اصلاً نخواهید دید احتمالاً این تذکر رو،ولی شخصاً می خوام ازتون اعلام انزجار کنم.همین. (:دی)

[ ادامه نکته دو که بعدا نوشته شده:"بِرین به جَهنَم،لَعنَتیا" ]

نکته سه:تویه تصویر نوشتم قسمت خوبه ماجرا.«خوبه» غلطه.خوبِ درسته.دیگه حوصله درست کردن ندارم.[البته هنوز شک دارم کدوم درسته.] [ :-" ]

نکته چهار:فیچیر جدید به خودم [:-"] اضافه کردم،می تونین رویه دیوارِ مَن که تازه ساختمش،چیز بنویسین.آیکانش رو پایین اضافه کردم می تونید کلیک کنین روش و بنویسید،هر چیزی رو.(اینکه این زیره،عکسه،خود آیکان ها پایین پایین هر صفحه هست،تویه فوتر.باید اسکرول کنید برین زیر آخرین پست صفحه.و اینکه؛واضحه که اکانت پدلت وسطیه [:-" ] [ :) ]. )

نکته چهار:من تویه این وبلاگ فرقی قائل نمیشم بین ه و  ِ .ینی اینکه هر کدومو دوست باشم ته کلمه می ذارم. [:دی]


  • نجّار

اوضاع خوب هم هست حتی.

نجّار | پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ق.ظ

نمیدونم مهمه بگم یا نه؛؛؛باور کنید دوست ندارم تلخ باشم، دوست ندارم ادا درآرم، دوست ندارم از کسی متنفر باشم و خیلی کوکورانه شیفته کسی، از حیث اعتقاد مثلا.اینکه خیلی دیر دیر پست می ذارم برای اینه که این حسا رو منتقل نکنم.اگه در من وجود داشته باشن،چه خواسته و چه ناخواسته،ممکنه به همینا مبتلا شم گاهی.و ترجیحم اینه نگم؛ ولی کاسه ی صبر لبریز میشه و اینا گفته میشه.عمیقا متاسفم.

×اغلب حق اینو به خودم نمیدم که کاسه صبر داشته باشم.

×اوضاع خوب هم هست حتی.

  • نجّار

نوآنه، جدیدانه، جاودانه.

نجّار | پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ

خب می دیدم که اگه انجام نشه هم فرق آنچنانی نمی‌کنه، تاثیری روی چیزی نمیذاره و گاهاً خوب تر هم میشه براشون، و کلاً برمیگشت به این که سعیم روی این قضیه بود که نباشم اونی که باید، در واقع نباشم اونی که هستم، نوعی بهتر شدن و طلبیدنِ بهتر شدن، منشا بود، اما اوضاع بدتر میشد و منطقی تر هم هست که بشه تویه اون وضعیت.عزم برگشت به نوشتن مشق تویه پراید و روی صندلی عقب.عزم های گوناگون.ناصر میگه که خیلیا بودن و آنی تصمیم گرفتن و اکی شده.آنی هم نشد، جنگیدن هست دیگه.درست و واقعی.قضیه اساسا همینه که اصول و منطق صفر و یک،اپلای شده روی یه سری مطالب.مثلا همین قضیه‌ی آی سِ‌رِن‌دِر و متعلقاتش.صفر و یک هست.پاک شد؛ولی برایِ این نیست دیگه به صورت جداگونه،که این باشه مفصل تر و مستقل تر.اون سعی‌هایی که انجام شد برای قالبی بودن و غیرمنطقی نبودن و از روی فکر بودن،جواب داده، همه چی درست و منطقی هست،و حتی همینطور هم پیش خواهد رفت ولی با مدنظر بودن سایر احتمالات به عنوان یه دسته‌بندی مستقل.این تمام هم تصحیح خواهد شد و بستنِ تهش،منوطِ به پیدا کردنِ شرایط مطلوب خواهد شد،هر وقت در واقع اکی شد همه‌ی چیزایی که باید،بعدش بسته خواهد شد و یادآوری هم همون موقع هست برای بسته شدن و تموم شدن قضیه‌یش، نشونم میدم کیپ کردن راه.نشونم میدم.بیا و جاودانه هست.همین «این».

×بشنوین قطعات خوب.

×ببینین فرمی و محتوایی ارزش دار رو.

×ممنون از خودِ محترم.

×قضایا:نگاه به دیگرانِ از تصور من خوب،پراید واضح هست،رشیدی،آی سِ‌رِن‌دِر و سایر قضایایِ مرتبط و غیر مرتبط که خود سِ‌رِن‌دِر هیچ هست مشخصاً یا هیچ باید باشه اصولاً و همچین وجود این پست،قالبی بودن کل این ادوار از اول تا حالا و احتمالش هم برای بعد هست،«تمام»هم تصحیح میشه تهش الان،جاودانه هم حاودانه.

  • نجّار

تافته‌ی جدابافته

نجّار | يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۵۷ ق.ظ
نوع بازی رمسی رو دوست داشتم و ماجرا مربوط به قبل از این خرافه‌ی عجیب درموردش بود."رمسی گل بزنه یه آدم معروف میمیره".شنبه بود فک کنم که بعد از مصدومیت طولانیش بازی کرد و طبیعتاً از دیدن دوبارش خوش حال بودم و وقتی گل زد خندیدم و گفتم که فردا یکی میمیره و میندازن گردن این.گل زدن رمسیو فراموش کردم و گذشت.
از سلف اومدم و قبلش داشتم درس می خوندم و یادم رفت یه لحظه و همینطوری گوشیو که برداشتم،دیتا رو روشن کردم و تا یادم اومد که داشتم درس می خوندم و باید ادامه بدم خاموش کردم دیتا رو؛ولی خب تلگرام هفت یا شیش پیام از اصلاحات نیوز گرفته بود و نوتیف کرد تویه چشمم.یه دایره مشکی و "انا لله و انا...".همینقدر از پیام مشخص بود.احساس کردم که یه آدم با نسبت خیلی زیاد مهم فوت شده.یه آدم واقعا مهم.خودم می دونم چرا همچین احساسی سراغم اومد ولی نمیتونم و حوصلم نمیشه بیانش کنم.باز کردم پیامو و فهمیدم قضیه چیه.شوکه شدم.لپ تاپ‌ـو روشن کردم و چند تا خبرگزاری معتبر رو چک.هنوز کاملا رسمی نشده بود قضیه.ولی باز یه حسی می گفت که درسته این تاییدنشده ها.شوکه شده بودم.سعی کردم خیلی عادی خبرو به سامان که اتاق بغیله بگم.طوری که انگار آن چنان برام مهم نیست،ولی بود.
برای خیلیا از طیف اصلاحات خاتمی خیلی گندس.برای من ولی هاشمی گنده ترین بود.هاشمی برای من گنده ترین سیاستمدار تاریخ معاصر ایران بود.و مشخصاً محبوب تر از بقیه.الان و اینجا بحث سیاسی نمی کنم،دارم یاد می کنم از یکی از شخصیتای محبوبم.تفسیر سیاسی نمی کنم که چطور بود،عملکردش.کاری ندارم خوب بود با نه.که طبعا برای من جنبه های مثبت بزرگی داشت.مطمئن نیستم که جانبِ مردم‌گرفتنش از چه موضعی بوده.ضعف کنونیِ نفوذِ کلامش تویه بدنه نظام و دوری از قدرت یا حقیقتا دغدغه ی مهمترین چیز الانو داشتن،منظورم درک مردم و کنارشون بودنه.یا مثلا  اقبال مردم به واسطه بیرون بودن ایشون از هسته ی نظام بود یا چی؛که گفتم که محل بحث نیست.ولی نگاه من عمدتا برمیگرده به سبقه‌ی فعالیتاش از آغاز نهضت اسلامی و انقلابی آقای خمینی.اون همه مسئولیت بعد از تغییر نظام سلطنتی تا به امروز.تویه حساس ترین شرایط های ممکن که حتی بخشیش می تونه کافی باشه برای ارزشمند دونستش برای این نظام و حتی،حتی در مورد دهه ی اخیر هم.اینکه نگاهش رو می گفت و لو اینکه مخالف با دیدگاه کلی نظام بوده و به خاطرش نیش و کنایه شنیده و حرف بالا‌پایین،ولی با این وجود،باز از قابِ نمایشی یا غیر نمایشی حضورش مثلا در کنار سایر ارکان نظام خارج نمیشد.منظورم اینه تویه مراسمایی که سایر سران نظام بودن همیشه بود و بیرون نمی رقت و به طور کلی جدا نمی شد.خلاصه که خاتمی صرفاً برای من نماد آرمان خواهی و آزادی خواهی ه.اونم یه نماد به غایت الکن و لکنت دار.اما هاشمی جامع بود و با نسبت بالایی محبوب.
رسم من اینجا  این نبوده که درمورد چیزی غیر از خودم و زندگیم بنویسم ولی این واقعه بخشی از زندگی من شد و غمگین شدم بابتش و مجابم کرد بنویسم درمورد ایشون.خدا بیامرزه،اکبر آقای هاشمیِ رفسنجانی بزرگو.


×عکس صحبت می کنه.انگار که تاریخ می گه."تافته‌ی جدابافته"

  • نجّار

عدم تعلق

نجّار | يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

اینکه همه‌ی قسمتای حواست یه جا باشه، اغلب برای من اهمیت داره؛ اونقدر که گاهی حاضر شدم حتی بخشِ خیلی اولیه‌یِ حیاتیِ بدنمو به خاطرش مختل کنم.نفس کشیدن.من برای تمرکز و خلاص شدن از دست یه وضعیت فکری،گاهی نفس نمی کشم.حرفم الان مشخصاً مربوط به عدم تعلق ه.من گاهی به شدت نیاز دارم به "هیچ چیزی" تعلق نداشته باشم.یعنی اینکه کاملاً منفرد باشم.کسی نگرانم نباشه،نگران چیزی نباشم؛نیاز نباشه با کسی حرف بزنم،نیاز نباشه جواب کسی رو بدم،نیاز نباشه گوشی با خودم حمل کنم،نیاز نباشه غذا بخورم،نیاز نباشه بخوابم و یا حتی بیدار بمونم.وقتایی میشه که سعی می کنم چیزی نزدیک به این شرایطو درست کنم.فرآیندِ خیلی سختی داره  و اغلب باید به تعداد زیادی توضیح بدی که چرا فرق کردی.حرفای زیادی زده میشه و اغلبشون رو باید توجیه کنی.البته اگه که اهمیت بدی به قضیه[به طرفی که سوال پرسیده].نیازِ عدم تعلق خیلی نیازِ اولیه‌ای محسوب میشه برای من،ولی سخت ه نزدیک شدن بهش.مثه خیلی سختیای دیگه.

  • نجّار

بهشت

نجّار | يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۸ ب.ظ

تویه منطقه‌ی جغرافیایی ای زندگی می‌کنم که ممکنه صبح از خواب بلند شی و ببینی یکی از دل‌خوشی هات برای بقا رو،کمیته‌ و نمیدونم،شورایِ فلان،منسوخش کرده.به همین سادگی.به همین خوشمزگی.

  • نجّار

این سهـ

نجّار | دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ
من یه روزی درباره‌ی «ترس»،«مرگ» و «جاودانگی»،همه‌ی چیزایی رو که باید؛خواهم گفت.
  • نجّار